گفت : بیا

گفتم : دیگه چیه ؟ دیر میشه ها ...

"بیا"یی گفت و تند و تند قدم برداشت ... قبر ها رو یکی پس از دیگری رد می کرد ...

رسید پشت یکی از همین شیشه هایی که بالای قبر های قدیمی می گذارند !!

گفت : بخون ... وصیت نامه اشه !

نگاهی انداختم و گفتم : زیاده که ...

گفت : توی وصیت نامه اش گفته یه بار آقا رو دیده ... امام زمانو ...

تنم لرزید ... سعی کردم از لا به لای دو قبر عبور کنم و پایین قبر بروم!

رویش نوشته بود ...

"اینجا خانه شهدیست که به اتنظار قیام مولایش آرام گرفته است ... مهندس مصطفی ابراهیمی مجد"

با احساس گنگی که داشتم سرم رو آرام آرام بالا آوردم ...

 زمزمه کردم : "چقدر قشنگ هستند  ... چشمانش رو می گم "

خاطرات نویسنده

نظرات شما عزیزان:

ریحانه

ساعت12:59---21 دی 1391

باهوش

اسم وبلاگ آرام نباشیمه نه یار314

ریحانه

ساعت12:55---21 دی 1391

ممنونم

که به حرفهایمان جامه عمل پوشاندی

گمنام

ساعت12:28---21 دی 1391

[وب سایت] - [ایمیل]

در سوگ نبی جهان سیه می پوشد
در سینه، دل از داغ حسن می جوشد
از ماتم هشتمین امام معصوم
هر شیعه ز درد، جام غم می نوشد.
رحلت پیامبر اکرم(ص) و امام حسن مجتبی(ع) و آفتاب هشتم امامت حضرت علی ابن موسی الرضا(ع) تسلیت باد

سرباز کوچک

ساعت0:21---21 دی 1391

[وب سایت]

سلام دوست عزیز....

خاطره قشنگی بود.....

ریحانه

ساعت18:14---20 دی 1391

[وب سایت]

همه چیش جور بود :
چقدر زیبـــــــــــــــــــــــــــ ــآ


یه انتقاد :
اندازه ی فونتت کوچیکه ؛ متن زیاد قابل خوندن نیست ؛ به زحمت می افتیم

یاعلی

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: